شنیده اید که می گویند:
پشت
هر مرد بزرگ، زنی بزرگ
ناپلئون بناپارت
راستی، زنی با تحمل فقر وبدبختی
وازدست دادن پسرش را چه می نامند
؟؟؟
Saturday, January 21, 2012
Thursday, January 19, 2012
الگوهای رفتاری زن های مختلف بلوچ رازگو بلوچ
تعالیم مکتب دیویندی که از صد سال پیش در بلوچستان آغاز شده و از حدود
سی چهل سال پیش به فرهنگ غالب بلوچستان تبدیل شده است بیشترین حوزه و برد و نفوذش
در مناطق شهری و روستایی بوده و کوهستان را به صورتی سنتی تر و بلوچی تر باقی
گذاشته است.
اگر بخواهیم رگه های سنتی یا مدرن بودن را در میان زنان بلوچ جستجو
کرد
سرحد (شمال بلوچستان) اقلیمی است که به کردستان شباهت دارد. این شباهت
در نوع اقلیم شباهت های رفتاری و ژنتیکی مشابهی را در مواردی بین ساکنان دو خطه
پدید آورده است. از آن جمله می توان به زندگی کوهی و عشیره ای، خوی جدی خشونت
آمیزتر و حتی ظاهر فیزیکی و اندام کشیده و درشت استخوان تر را می توان مثال زد. در
اینجا از فرضیه کوچاندن اقوام کردی به آن اقلیم صرف نظر می شود، چرا که این شباهت
بین اقوامی که در اصالت بلوچی آنها هیچ تردید نیست هم وجود دارد. جالب اینجا است
که در درون مکران نیز هر کجا که کوهها انبوه تر و سر به فلک کشیده تر می شوند،
رفتارها همینگونه می شود. مناطقی مانند آهوران و کاجه و نیلگ که خاستگاه بیشترین
خشونت های طایفه ای در طول تاریخ بلوچ بوده است.
به همین نسبت رفتار زن ها در این مناطق با استقلال نسبی و جدیت و
همکوشی با مردان همقرین بوده است. آنها مستقلا گله به چرا برده اند، سلاح حمل کرده
اند، در جنگ و کشتار و گریز همراه مردان بوده و جسور تر بار آمده اند. خانه شان
سیاه چادر بوده و حداکثر کپر، لذا پرده نشینی و آداب و قید و بندهای زندگی روستایی
در آنها کمتر اثر کرده است.
تعالیم مکتب دیویندی که از صد سال پیش در بلوچستان آغاز شده و از حدود
سی چهل سال پیش به فرهنگ غالب بلوچستان تبدیل شده است بیشترین حوزه و برد و نفوذش
در مناطق شهری و روستایی بوده و کوهستان را به صورتی سنتی تر و بلوچی تر باقی
گذاشته است. صرف نظر از تعالیم مستقیم دینی، محصول دیگر مکتب دیویند، نفوذ فرهنگ و
ارزش های عربی- افغانی در مواردی چون پوشش، زبان، رفتار و بخصوص نگرش بلوچ بوده که
زنان را هم به صورت ویژه ای تحت الشعاع خود قرار داده است. اما در این مسئله هم
تفاوت زیست کوهی و عشیره ای با زیست روستایی خود را نشان می دهد. زنان کوهی سنتی
تر و بلوچ تر مانده اند و زنان روستایی و شهری بیشتر پذیرای فرهنگ عربی- افغانی.
فی المثل استفاده از برقع و چادر و اخیرا روبنده و پرهیز از ورود به امورات روزمره
خارج از خانه.
البته باید ادغان داشت که علیرغم همه تبلیغات در جهت محو فرهنگ بلوچی
به هر نام و با هر توجیه که بوده است، همه زنان بلوچ، از کوهستانی تا روستایی و
شهری، بسیار مقاوم بوده و آنجا که خواسته اند موفق بوده اند. نمونه اش حفظ فرهنگ لباس
زنانه بلوچ از قبیل سوزندوزی و غیره است که علیرغم همه فشارها و تبلیغات فرهنگ های
عربی و افغانی و اخیرا فارسی، روز به روز در حال گسترش و نو شدن است و به یکی از
برجسته ترین جلوه های فرهنگ بلوچ در رقابت با فرهنگ های دیگر بدل شده است.
علیرغم شباهت های برشمرده شده، تفاوت هایی جدی بین زنان سرحدی و زنان
کوهستانی مکران دیده می شود. این تفاوت خود را از جمله در نحوه همراهی به مدرنتیه
نشان می دهد. زنان سرحدی از آزادی عمل خود کمال استفاده را برده و دوشادوش مردان
خود پذیرای مظاهر و مفاهیم مدرن شده اند. مواردی از قبیل نحصیلات، مشاغل اجتماعی،
فعالیت های مدنی، توقعات زندگی فردی و غیره. شاید این بیشتر به دلیل الگوی تماس
جغرافیایی با دنیای بیرون باشد که در آینده به آن خواهیم پرداخت. اما در مقابل زن
های کوهستانی و عشیره ای مکرانی شاید عمدتا به دلیل همان الگوی تماس جغرافیایی
متفاوت در این عرصه بسیار ناکام بوده اند.
رازگو بلوچ
ادامه دارد.
ه و الگوهایی را جهت پیش بینی رفتاری آنها از این لحاظ یعنی تمایل به
حفظ رفتار سنتی یا تغییر همراه با زمان بیابیم می توان تفکیک ها اولیه زیر را به
عنوان پیش فرض در نظر گرفته و مورد آزمون و بررسی قرار داد:
1- الگوی سرحدی، مکرانی
1- الگوی سرحدی، مکرانی
2- الگوی کوهی، شهریگ،
3- الگوی روستایی، شهری
4- الگوی طایفه ای
5- الگوی کلاس اجتماعی
6- الگوی باسواد، کم سواد
7- الگوهای تماس جغرافیایی
8- الگوی ایرانی، پاکسانی
9- الگوی بلوچ بلوچستانی یا بلوچ خارج از آن
1- الگوی سرحدی، مکرانی:
الگوهای رفتاری زن های مختلف بلوچ- قسمت دوم
2- الگوي كوهي، شهريگ
"شهر" به بلوچي يعني نخلستان، يعني آب و ابادي؛ مي خواهد
ده باشد يا يك شهرستان. در فولكلور بلوچ هميشه تمايزي بوده بين فرهنگ بلوچ كوهي و
بلوچ شهريگ، و البته اين ميان گونه سومي هم بوده، كه فرهنگ ساحل نشينان باشد. حال
اين تفاوت تا آنجا كه به زن برگردد چيست؟
در بند يك گفتيم كه كوهي ها زنان شان مستقل اند و همدوش مردان. چرا كه
در جامعه محدود كوهي همه از يك خانواده و طايفه اند و ضرورتي نيست كه زن را براي
ايمن ماندن از نگاه هوس الود مردان نا آشنا به خانه بفرستند و پنهانش كنند. رفاه و
تجملي هم در سياه چادر هاي كوهستان نيست كه زن بخواهد در درون خانه به آن دلخوش
كرده و پابند شود.
ولي در آبادي تجمع آدمي به گونه اي است که حريم ها بايد شكل گرفته و
زندگي ها را خلوت و عياني باشد. تا بدينجاي كار هيچ اشكالي در كار نبود. اما كم كم
عنصر "تشخص
طلبي" كه رواج يافت قضايا جور ديگر شد. زنان طبقات فرو دست همچنان بيرون
ماندند و كار مي كردند اما كساني كه ثروتكي اندوخته بودند و يا قدرتك و جايگاهكي ،
زن هاي خود را به تفاخر "پرده نشين " كرده و براي نمايش تفاخر، منع از
بيرون رفتن و آمدند كردند. زنان هم بد شان نيامده بود و آن را موهبه اي براي خود
مي دانستند. يعني كه ما كنيز و غلام داريم و مشك مان را آنها اب مي كنند و ظرف مان
را خودشان مي شويند و ما مي نشينيم و دست روي دست مي گذاريم كه خدا به ما داده
است. اينگونه كه باشد پوست مان چروك و ترك بر نمي دارد و سرخ و سفيد تر مي ماند.
پس هم نزد شوي عزيز تر مي شويم و هم فخر به زنان زحمت كش ديگر مي فروشيم.
پيش از ورود و تسلط جريان ديوبندي، ملا ها را در بلوچستان خوانين
آوردند. در هر قلعه اي مسجدي ساخته شد كه محل رسيدگي به دعواهاي مردم باشد. ملاها
را معمولا از افغانستان آوردند. مانند ملا هاي قصرقند و فنوج و بسيار جاهاي ديگر.
مسجد شيخ عبدالقادر در محوطه قلعه گه (نيكشهر) و مسجد درون قلعه هشت طاقي بنت و
قلات مختلف سراوان گواه اين هم پيماني ديرينه خان و ملاها بوده اند. البته ملاها
هرگز همراه خان در ستمگري ها نبوده اند. اما به نظر نمي رسد كه مشكل و اعتراضي هم
با ظلم خان ها داشته اند. گويا جبر زمانه آنقدر قوي بوده كه حساسيت نسبت به ظلم و
يا اميد به بهبودي اوضاع را بسيار كمرنگ كرده بوده است.
تعاليم ملاهاي آن زمان هم به گونه اي نبود كه مانع فعاليت زن باشد.
خود ملاها شعر مي سرودند، پند و لطيفه و حكايت مي گفتند. همان زمان سوزن دوزي و
حنابندان و دست افشاني ها به شكل خاص فرهنگ بلوچ در اوج بود. شعر و غزل سرايي و
حكايت هاي عاشقانه هم بازمانده از آن دوران و قرن ها پيش از آن است. نكته جالب اينجا
است كه اكثر داستان هاي عاشقانه به فرهنگ كوهي بر مي گردد. مانند هاني و شي مريد،
ما هستند محدود حكايت هايي مانند "عزت و مهروك" كه به فرهنگ شهريگ بر مي
گردند.
ورود تفكر ديويندي قدري قضايا را تغيير داد. نوع برداشتي كه طيف
افراطي اين تفكر دارد زن را بسيار آسب پذير و مستعد جهنمي شدن و جهنمي كردن ديگران
مي داند. بنابر اين طبيعي
است كه دغدغه اش نجات زن و جامعه از اين بليه باشد و راه چاره را هم پوشاندن زنان
در برقع و خانه نشيني مي داند.
تكنولوژي آمد. پيش از همه در خدمت ملاها شد. فريادشان در بلندگو ها و
ضبط صوت خانه ها مي پيچيد كه زن را مستعد وساوس شيطان مي خواندند و پرهيز از مكر
هر دو را از مردان طلب مي كردند. به قول دائمي يكي از معروف ترين ملايآن دوران: زن يعني "بزن"؛ يعني كه
تنبيه كردن تنها راه نجات زن از بليه هاي گوناگون است.
بنابر اين در اين صورت ديگر جايي براي جشن عروسي و هنر و خلق زيبايي
نمي ماند. لباس زنانه بلوچي كه مجموعه اي از هنرها را گرد آورده بود" نوار
دوزي (پيت)،
سوزن دوري، آئينه دوزي و طرح هاي نوين، بيشترين حساست را از نگاه ملاها پيدا كرده
و توپخانه شان به سرعت به كار افتاد. منبرها آتش باري را آغاز كردند. زن ها محكوم
شدند به آنچه مي دوختند و مي بافند و مي پوشيدند. منبري نبود كه هجوم و پرخاش به
زنان در دستور كارش نباشد.
فرهنگ مرد سالارانه هم اگر نگوئيم پذيراي اينگونه حملات بود، دست كم
در برابر آنها مماشات مي كرد و يا منفعل بود و نمي دانست تكليف چيست. مرجع فكري
ديگري برايش نبود. او هم چندان با مقوله هايي مانند هنر و فرهنگ و افتخار قومي و امثالهم
آشنا نبود. خبر نداشت ديگران - حتي همين خرده فرهنگ هاي دور و بر- براي احياء مراسمات و البسه و هنر و
موسيقي محلي خود چه هزينه ها كه نمي كنند تا فخر برتري فرهنگي خود را به ديگران
بفروشند. اين بود كه به خلع سلاح شدن هنري خود تن داد. و اگر غريزه زيبايي پسند زن
بلوچ مقاومت نمي كرد امروزه همگان فرهنگ بلوچي را سراسر سياهي و جهل و خشونت مي
ديدند، بي آن كه جلوه هاي لطيف زندگاني همچون ديگر اقوام و ملل در آن باشد.
كار به جايي رسيد كه زن بلوچ را در شهر و ابادي هرگز نمي شد ديد، مگر
در بيمارستان ها و پايانه هاي مسافربري، كه از آن ناچاري و گريز نبود؛ آنهم گوشه
اي كز كرده و ترسان؛ چرا كه در متن زندگي بودن را هرگز نياموخته و تجربه نكرده بود.
بچه ها بي تعليم ماندند. چون مادر ها چيزي جديد براي شان نداشتند. پدرها مثل پدربزرگ ها بار مي آمدند،
همه تكرار هم مي شدند. در حاليكه جوامع بيروني همراه با زمانه در حال تغيير و
تكامل بودند. و اين گونه شد كه ما همين مانديم.
رازگو بلوچ
Publisher:
mhd
Source:
http://razgobaloch.blogfa.com/post-83.aspx
Wednesday, January 18, 2012
خوندلی که از سرانگشت زنان بلوچ میتراود
هر دختر بلوچ از سنين كودكي، ضمن آموختن و انجام امور مربوط به خانهداري،
موظف به فرا گرفتن سوزندوزي نيز هست و بهسبب دخالتي كه سليقههاي گوناگون
در تهيه نوارهاي سوزندوزي دارد، ميتوان طرحها و نقشهاي متنوع و اصيل سوزندوزي
را درمنطقه بلوچستان مشاهده كرد.
سوزندوزي يكي از ظريفترين هنرهاي دستي ايران است كه
طي آن تمام يا قسمت اعظم پارچه از كوك و بخيههاي رنگين پوشيده شده است. اين دوخت
از اوايل صدر اسلام در ميان بلوچها رايج و در دوره مغول و بهخصوص تيموري و صفوي اين
هنر از رواج كامل برخوردار بود. بدون ترديد، سوزندوزي بلوچ را بايد در زمره يكي
از اصيلترين و جالبترين صنايع دستيكشور به حساب آورد. اين صنعت كه در آن
ذوق و خلاقيت زنان سوزندوز به صورت طرحهايسنتي- محلي كه بيانگر
خصوصيات و ويژگيهاي هر منطقه است خلاصه ميشود، امروزه درميان صنايع هنري و
سنتي كشور مرتبه و مقام بسيار والايي دارد.
هر دختر بلوچ از سنين كودكي، ضمن آموختن و انجام امور مربوط به خانهداري،
موظف به فرا گرفتن سوزندوزي نيز هست و بهسبب دخالتي كه سليقههاي گوناگون
در تهيه نوارهاي سوزندوزي دارد، ميتوان طرحها و نقشهاي متنوع و اصيل سوزندوزي
را درمنطقه بلوچستان مشاهده كرد.
در سوزندوزي به بيش از دو نوع ماده اوليه نيازي نيست: نخ و
پارچه سوزندوزان بر حسبامكانات و سليقه از نخ دمسه (D.M.C) يا از نخهاي پاكستاني
استفاده ميكنند. پارچههاييكه روي آن سوزندوزي انجام ميگيرد يا پارچه
پنبه پاكستاني است كه نازك و ريزباف بوده و براي محصولات پركار در قطعات
كوچك مورد استفاده قرار ميگيرد يا پارچه گاندي ايراني است كه معمولا به عرض
120 سانتيمتر در بازار زاهدان بافت ميشود.
چندي پيش، خبري مبني بر استانداردسازي سوزندوزي بلوچ منتشر شد.
اداره كل استاندارد سيستان و بلوچستان با معاونت صنايع دستي سازمان ميراث فرهنگي
تفاهمنامهاي امضا كرده و قرار شد سوزندوزي بلوچ از بابت نخ دوخت، جنس و كيفيت
مواد اوليه و نقوش استاندارد شود.
اين خبر در شرايطي اعلام ميشود كه هيچ حمايتي از توليدكننده صورت
نميگيرد. ميزان توليد آنقدر كم است كه استانداردسازي در عمل به يك شوخي ميماند.
تعداد توليدكننده واقعي سوزندوزي اصيل بلوچ بسيار اندك است و همين تعداد اندك هم
حمايت نميشوند. حمايتهايي مانند تهيه مواد اوليه، بازاريابي و پشتيباني كه در
نهايت از اشخاصي صورت ميگيرد كه در بهترين حالت دلالند نه توليدكننده و
كارآفرين. در اين بين افرادي هستند كه نام كارآفرين برخود ميگذارند اما هيچ كدام
از معيارهاي كارآفريني را ندارند. بيشتر واسطه سوزندوزيهاي افغاني و پاكستاني
هستند يا در افغانستان كارآفريني ميكنند.
در اين بازار بلبشو بسياري از سوزندوزيهاي ماشيني پاكستاني بهعنوان
سوزندوزي اصيل دستي بلوچ عرضه ميشود.
روزگاري سوزندوزي بلوچ تنها رودوزي ايران با بازار فعال اقتصادي بود
و نمونههاي فاخر اين هنر را در كاخ نياوران ميتوان مشاهده كرد. سوزندوزان هم به
دليل فعال بودن سازمان صنايع دستي در بازاريابي از دهه 40 تا اواخر دهه 70 اوضاع
اقتصادي اگر نه خوب اما راضيكنندهاي داشتند. اما اكنون سازمان ميراث فرهنگي و
صنايع دستي و گردشگري استان سيستان و بلوچستان نهتنها خود را متولي بازاريابي
محصولات صنايع دستي نميداند بلكه بسترهاي لازم براي فعالان صنايع دستي را فراهم
نميكند و ميدان براي افراد دلال يا كساني كه هيچ تخصص و سابقهاي در صنايع دستي
ندارند، باز شده است.
مسوولان تاكنون بيشتر بهصورت شعاري و آماري كار كردهاند، نمايشگاههايي
برگزار ميكنند اما سوزندوز اصيل بلوچ هميشه در حاشيه است و عنوان كارآفرين برتر،
غرفه برتر و... نصيب همان نورچشميهاست؛ نور چشميهايي كه اگر تحقيق كوچكي در مورد
رفتارشان با سوزندوزانشان شود، اشك بر چشمهاي هر دل نگراني مينشاند.
سوزندوزان بلوچ در روستاهاي دورافتاده بلوچستان به سر ميبرند و به
همين دليل اكثر آنها يا بيسوادند يا كم سواد. حق و حقوق خود را نميدانند، از
عظمت كار خود بيخبرند و اين وسط زمينه براي افرادي كه از روابط خود استفاده ميكنند
تا خود را بهعنوان سوزندوز يا كارآفرين مطرح كنند، آماده ميشود؛ افرادي كه بهدليل
برخورداري از تحصيلات، آگاهي از قوانين و آييننامهها و روابط و امكان برخورداري
از تسهيلات، هنرمند اصلياي كه همان سوزندوز بلوچ است را استثمار ميكنند. درست
است اين داستان تكراري و همان داستان سالهاي گذشته است.
اين بار براي سوزندوز بلوچ
روستاي قاسمآباد يكي از مراكز سوزندوزي بلوچ است ولي هيچكدام از
اعضاي شركت تعاوني سوزندوزان قاسم آباد، زنان و دختران سوزندوز اين روستا در آن
عضو نيستند، قسمت اعظم كارهاي اين شركت تعاوني در افغانستان در استان بگرام و
كندوز تهيه و به عنوان سوزندوزي بلوچ ارايه ميشود. مديريت اين شركت تعاوني به
عنوان كارآفرين نمونه انتخاب ميشود!! كارآفريني براي افغانها!! آيا بهتر نبود
اين اشخاص جوايز كارآفريني خودشان را از حامد كرزاي بگيرند؟
معاونت صنايع دستي استان نه تنها شرايط و امكانات لازم را براي نسل
جوان فراهم نميكند، بلكه براي معرفي يك سوزندوز به بانك جهت دريافت تسهيلات سه
ميليون توماني، منتهايي بر سر هنرمند ميگذارند كه گويي ميخواهند با اين معرفينامه،
ميراث پدريشان را ببخشند، در صورتيكه هر كسي كه كارت صنعتگري در هر رشتهاي
داشته باشد، اين وام را ميتواند دريافت كند.
به دليل عدم آشنايي هنرمندان سوزندوز با حقوقشان هنرمند سوزندوزها
مدتها درگير دريافت يك معرفينامه ساده ميشوند.
صنايع دستي در بولتني كه حدود دو سال پيش چاپ كرده است اسم شش نفر را
به عنوان سوزندوزان با سابقه و بنام بلوچ آورده كه از آن شش نفر، سه نفر از
هنرمندان قديمي استان هستند و سه نفر ديگر اگر مورد ارزيابي فني قرار بگيرند، مشخص
ميشود به تمام نقوش و تكنيكهاي سوزندوزي اصيل بلوچ آشنا نيستند.
دو نفر از اين افراد معلمهاي بازنشستهاند. شايد به نظر مضحك بيايد
اما اين اشخاص فقط به دليل داشتن سر و زبان بهتر جايگاهشان اينگونه بالا رفته است.
ترجيح ميدهم اسم اين سر و زبان را روابط عمومي خوب نگذارم. اين سر و زبان بهتر بهخاطر
داشتن تلويزيون، امكان داشتن و خواندن روزنامه و در كل زندگي در شهرهاست. درد همين
جاست. هنرمند واقعي به دليل محروميت از حقوق اوليه انسانی مثل محروميت از داشتن
سواد، تلويزيون، اينترنت و در حقيقت دوري از مركز شهرستان و استان از تمامي حقوق
خود بيخبر است.
در عرصه سوزندوزي بلوچ به چند نام بزرگ
برميخوريم
از مهتاب نوروزي، كه از دهه 40 معروف بوده است، در دو كتاب كه قبل از
سال 1357 منتشر شده نام برده شده است. در كتاب «جاي پاي اسكندر» اسلام كاظمي اشاره
ميكند: «مهتاب را در قاسمآباد ديدم و كارش را» و همچنين در كتاب «سيري در صنايع
دستي» كه در سال 1355 چاپ شده از سوزندوزان بلوچ، نام مهتاب و زرخاتون كه امروز
به ملك خاتون معروف است آمده يكي ديگر از بزرگان اين عرصه شهناز خليلي ايرندگاني
است.
متاسفانه در تمام اين سالها صنايع دستي نتوانسته است سوزندوز مطرح
ديگري معرفي كند، زيرا نه تنها حمايتي در كار نبوده بلكه برخوردهاي تحقيرآميز و
ابزاري با نسل بعدي باعث شده كه سوزندوزان رغبتي براي فعاليت و مطرحشدن، نداشته
باشند.
مهتاب، شهناز و زرخاتون را فقط براي نمايشگاهها ميخواستند، جايي كه
ويتريني بسازند از اسطورههاي سوزندوزي بلوچ.
اين استفاده ابزاري و تحقيرآميز، فقط مختص ميراث فرهنگي نيست، روابط
عمومي شهرداري ايرانشهر، آقاي محمددين دشتي كه از گردانندگان وبلاگ آهنگ بلوچ است
ادعاهايي را مطرح ميكند كه فقط هندوانههايي براي زير بغل هنرمندان تعبير ميشود.
ادعاهايي مانند اينكه مبتكر طرح پر كار بلوچ در سوزندوزي، مهتاب نوروزي است. در
حاليكه قرنها قبل از مهتاب نوروزي اين طرحها كار ميشده است يا مثلا مهتاب
نوروزي هنرمند بينالمللي است اما آقايان گويا اصلا معني بينالمللي را نميدانند.
اصلا اين هنرمند بينالمللي يعني چه؟ اين موسسه بينالمللي آهنگ بلوچ در كدام
كشورهاي دنيا شعبه دارد؟ بين كدام ملل فعاليت ميكند؟ آقايان يك بنر تبليغاتي با
عكس هنرمند چاپ و ادعاي بينالمللي بودن هنرمند را ميكنند، آنوقت به هنرمند ميگويند
ميبينيد شما الان ديگر هنرمند بينالمللي هستيد. وقتي اينها را فهميدم بين گريستن
و خنديدن مردد بودم.
موفقيتهاي سوزندوزان بلوچ همواره به دليل حركتهاي شخصي بوده، نه
حمايتي؛ هيچ حمايتي در زمينه بازاريابي، معرفي به نمايشگاههاي خوب و براي
هنرمندان واقعي صورت نميگيرد. زرخاتون اگر توانسته در نمايشگاهها حضور داشته
باشد يا به عنوان فعال اقتصادي، سفارشهايي به سوزندوزان در روستاها بدهد به دليل
پيگيريهاي شخصي، به خصوص حمايتهاي پسرهايش بوده است.
مهتاب نوروزي بعد از پنج، شش دهه دوندگي براي سوزندوزي (آموزش به
صورت شخصي يا با كارشناسان صنايع دستي در روستاهاي دور افتاده بلوچستان) و بعد از
تحمل تمام مشقتها وقتي پا به سن ميگذارد هيچگونه تقدير و دلجويي و حمايتي از او
صورت نميگيرد. البته تقديرنامههاي خشك و خالي و بدون حمايتهاي مالي، مسوولان شهرستان
فقط به اين معني بوده است كه بگويند «بهت سر زديم» به ملاقات او ميروند.
خانه مهتاب يك خانه مخروبه است. خانهاي كه فقط روزها در آن زندگي ميكند
و شبها از ترس اينكه نكند نيمهشب سقف بر سرش آوار شود، مجبور است در جاي ديگري
بخوابد، سقف خانه (خانه كه چه عرض كنم اتاق) بعد از سيل سال 86 بمپور، ايمني لازم
را ندارد. مديران ميراث فرهنگي استان قول حمايت و تعمير خانه اين پيرزن را از سالها
پيش و بارها دادهاند ولي هيچ اتفاقي نيفتاده است. نامهاي به دست پيرزن دادهاند
و تا زاهدان او را كشاندهاند، سپس نامهاي ديگر به دستش دادهاند و روانه
استاندارياش كردهاند، فرآیند اداري زمانگير و طاقتفرسا كه اگر قرار باشد اين
شرايط با ديگر افراد مساوي باشد، پس ديگر چه حرفي از حمايت و حامي هنرمند بودن ميماند
كه آقايان اينهمه دم از آن ميزنند.
اوضاع و احوال سه پيشكسوت سوزندوزي
سه پيش كسوت اصلي سوزندوزي بلوچ يعني مهتاب نوروزي، شهناز ايرندگاني
و زرخاتون ايرندگاني، سالها براي اداره صنايع دستي كار كردهاند و قراردادهايشان
هم وجود دارد. قراردادهايي كه نمايانگر داشتن حقوق قانوني از جمله بيمه براي
آنهاست. در طول ساليان گذشته هيچگاه حق بيمه اين هنرمندان به سازمان تامين
اجتماعي به طور كامل پرداخت نشده است. يعني تعداد روزهاي كاركرد آنها از طرف صنايعدستي
منظور نشده است و همين الان با سن و سال بالا براي بازنشستگي مشكل دارند، مهتاب
نوروزي حدود هفتسال تلاش كرده تا بتواند حق و حقوق خود را دريافت كند.
شهناز ايرندگاني هم همين احوال را دارد. شهناز، امروز بقچهاي به دست
از اين اداره به آن اداره، مورد مضحكه تمام كارمندان و مديران ادارات مختلف شهر
زاهدان است. به يك پيرزن هنرمند وعده حج عمره ميدهند و عمل نميكنند، او را بهراحتي
از دفتر مدير صنايع دستي به دليل اينكه حقايق هميشه تلخ گفته بيرون مياندازند.
شهناز فخر سوزندوزي بلوچ است و امروز اين فخر بهراحتي مورد تمسخر قرار ميگيرد.
شهناز، پرونده بيمهاي دارد كه اگر مديران استان كمي دلسوز بودند
تاكنون حل شده بود، همانطور كه پرونده فرسايش مهتاب نوروزي حلشده، پرونده شهناز
هم ميتواند به نتيجه برسد و او هم بازنشسته شود اما مشكل همان كمي دلسوزي است.
اصلا اين روزها دل ديگر كجاست تا بسوزد...
اين سه نفر مهتاب، شهناز و زرخاتون، كل جامعه سوزندوزي نيستند، آنها
حتي مبدع سوزندوزي هم نيستند، آنها كساني هستند كه سوزندوزي را با ظرافت و
زيبايي بيشتر انجام ميدادند، اما بودهاند زنان ديگري كه ظرافت كارشان كمتر از
اين سه نفر نبوده اما به دلايل مختلف هيچگاه شناخته نشدند.
حالا در ميان اين سه نفر، اين مهتاب نوروزي است كه بيش از ديگران مورد
تقدير قرار ميگيرد. نه اينكه فكر كنيد از او تقدير ميكنند چون لايقش ميدانند،
نه. امروز مهتاب نوروزي بازنشسته است و از ديد خودش حق و حقوقش را گرفته و ديگر
زبان منتقد ندارد. پس يك نمونه خوب براي پركردن كارنامه كارهاي آقايان است. دقيقا
مانند مدارك افتخاري كه به بعضي از سوزندوزان اعطا شده و امروز دكترهايي هستند كه
تنها افتخارشان داشتن يك ورق كاغذ به نام دكتراي افتخاري است و به دليل صادر شدن
اين مدرك طوري با آنها رفتار ميشود كه گويي حق و حقوقشان داده شده است و خانه
ديگري از كارنامه آقايان را پر ميكند.
از سويي ديگر اداره ميراث فرهنگي روي بحث آموزش تاكيد بسياري دارد.
اما اين نوآموزان بعد از آموزش هيچ بازار كاري ندارند، وقتي سوزندوز، پارچه و نخ
مناسب ندارد، وقتيكه بازاريابي براي محصول انجام نميشود، آموزش سوزندوز جز
آفرينش بيكاري و پركردن خانهاي ديگر از كارنامه هيچ نتيجهاي ندارد.
اداره ميراث فرهنگي ادعا ميكند كه شهرها و روستاها و همچنين زاهدان
از مراكز عمده سوزندوزي است. در حاليكه در حال حاضر تنها مراكز مهم، روستاي
قاسم آباد ايرانشهر و ايرندگان خاش هستند. اين هنر زيبا ديگر گستردگي
سالهاي نه چندان دور را ندارد.
درد دل در اين وادي بسيار است
در هفته فرهنگي استان سيستان و بلوچستان در خانه هنرمندان، اتفاق
جالبي افتاد، ماجراي پيراهن صد ميليون توماني، يك پيراهن سوزندوزي شده كه از طرحهاي
پركار بلوچ در آن استفاده شده بود.
اينكه اين پيراهن اگر هم متعلق به آن شخص بوده چطور به دست آقايان
رسيده؟ خودش سوالي است كه فعلا نميخواهم به آن بپردازم. آنچه دردناك است اینكه
قيمت خون دل زن سوزندوز بلوچ كه از سر انگشتانش بيرون ميتراود و بر تار و پود
پارچه نقش ميبندد را تن كسي معين ميكند كه خود دستهايش از خون جوانان اين مرز و
بوم رنگين است. غصههاي سر انگشتان خونين سوزندوز بلوچ كم نبوده و نيست، آمدن به
اين وادي درد ديگري به دردهاي قبلي افزوده است.
امروز به جز غصههاي محمد، كارگر 10 ساله و بيسواد، فروشنده روزنامه
دورهگرد كه با آن جثه كوچك و سن كمش بايد خرج خود و خواهرها و مادر عليلش را در
بياورد، غصه شهناز و مهتاب هم اضافه شد. چشم بر همه اينها كه ببندم، خيال صورت
معصوم ستاره هشت ساله كه بيشناسنامه و بيسواد است و براي تامين خرج مادر و
خواهرش كاري جز گدايي نميداند،خواب را از سرم ميپراند.
منبع: روزنامه شرق - حميد مقيمي/زاهدان
Source:
http://www.balochpayam.ir/post/600
Monday, January 16, 2012
دختران بلوچ و مدرسه ای در خیال
دختران بلوچ و مدرسه ای در خیال
ـ عكسی كه مشاهده مي كنيد از مدرسه روستايي در شهر مرزی ميرجاوه از توابع زاهدان در استان سيستان و بلوچستان مي باشد. اینجا دختربجه هایی هستند که برای کسب علم پرپر میزند دخترکان محرومی که داشتن حتی یک مداد رنگی را فقط در خیالشان حس می کند و با همان مداد مشکی هزاران رنگ را بر روی کاغذ خط دار به تصویر می کشند و در زیر سقف آسمان آبی استان و چادر های مشکی، داشتن یک کلاس ساده را آرزو می کنند
Subscribe to:
Posts (Atom)